نمی دانم،چرا غمگینم-
انگار در رودخانه وجودم،-
قطره آبی نیست...
در ترنم زیبای باران-
دل من شاد نیست-
و از این همه دورنگی زمانه،
جان من از غم آزاد نیست.
*****
روز دیگر می رسد از راه-
و باز هم تکرار روز مرگی ها.
از آخرین جرعه های برکه وجودم
آبی می نوشم،خنک و گوارا
تا مگر روحم پرواز کند،
و آرامش ارمغان این پرواز باشد-
تا در چهار دیواری خانه،-
که برایم زندان شده-
دمی،آری فقط دمی بیاسایم؟
*****
در پی این همه غم-
این همه دلتنگی ها،کدورتها
در همهمه دروغ و مکر و ریا،-
چشمانم را به عکس مادربزرگم میدوزم-
تابلویی که زینت بخش اطاقم است.
در آرشیوخاطرات کهنه،
یاد حرفهای زیبایش می افتم
که به من می آموخت،-
صبررا-عشق را،ایمان را.
{او به من درس می داد،
در روزگار دورنگی و تجمل و دنیاپرستی،-
یاد فاطمه(ع)کوه آهنین زن موحد-
الگوی راست قامتان،مومن-
همان زنی که عشق از او عاشقی یاد گرفت-
و زینب آن پیام آور کربلا،
بزرگ زنی که غیرت از او جوانمردی آموخت-
و دیگری نور قلبهای خاموش،
غایب دور از نظر
آن عدالت گستر،فریاد رس-
مهدی موعود،آن مهدی فاطمه(ع) ،-
هر زمان یاد آنها نمایی-
دل بیقرارت آرام گیرد.}
و چه زیبا بود
گران حرفهای مادربزرگم،-
و تلنگری بود تا آرامشم را باز یابم.
*****
من اینک منتظر،عاشق و آرام شده،
دیدن روی دلدار را -
می نشینم به صبوری،-
در انتظاری آگاهانه و طولانی-
و این است راه و رسم دلدادگی-
راه و رسم آرامش-زندگی،جاودانگی.
*****
چه زیبا می شود زندگی !
با عشق فاطمه و زینب و مهدی(ع)-
و همه روز و شبان من ،
و همه ثانیه ها-همه لحظه هایم،-
چه دل انگیز است،
عاقلانه عاشق شدن
عاشقی آگاه و منتظر-
تا رسد روز زیبای جهان
فصل عشاق،روز بهار بهاران،
و شود شاد و مسرور و آرام-
دلهای همه عاشقان،موحدان-
با چنان معشوقه هایی بی نظیر،-
ما همه مستیم و غزلخوان-
و همچنان بی قرار در انتظار.....